چهارشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۳

دو سه روزه يه خبري سخت فکرم رو مشغول کرده .جايي که جان آدمي ارزشي ندارد ۲۵ کودک بي گناه بدست دوتا جاني نسل چنگيزو افاغنه چه زجري رو تحمل کردند و چه مرگي بهشون تحميل شد زماني که مغول و افغان بر مرز ايران تاخت و به ناموس زنانمان تجاوز کرد ژن ناپاک خود را برايمان به ميراث گذاشت و هراز چند گاهي اين ژن در قالب خفاش شب ها . وحشت در شب ها . کرکس هاو...... خود مينمايد.بعد اينجا ميبينم که وقتي اتوبوس مدرسه توي خيابون اصلي وقتي مي ايسته که بچه ها پياده بشن. پشت سرش تا فاصله ۵۰ متري هيچ ماشيني جلوتر نمياد و مي ايسته حتي اگه يه صف طولاني ماشين بشه باز هم خونسردانه مي ايستن و يا وقتي آمبولانس ميخواد رد شه همه ميرن کنار مي ايستند ميبينم که چه ارزشي دارن آدما اونوقت يا شاملو ميفتم که ميگه : از مرگ هرگز نهراسيده ام هراس من باري مردن در سرزميني است که مزد گورکن بيش از جان آدمي باشد.

هیچ نظری موجود نیست: