پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۰

پیله

پیله کردم در خودم
و گذاشتم مرا بریسند
 ....

و تو پیله ام را ندیدی
که چگونه بر درگاهت بسته شده بود
 و تو ندیدی که مرا بردند تا بریسند
و تو نمی بینی که جای پیله ام هنوز بر درگاهت نقشینه است
......

سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۹۰

و تو صبح من

چه ماه زیبا بود امشب
دیدمت
و تو نیز می بینی آنرا
من شبگاهان
و تو صبح من
هرگز ترا بدین پرتو
نیافته بودم
و تو همراهم بودی
تمامی راه
لبخندی زدم بر تو
که هرگز بر معشوقه ام
و تو او را خواهی گرفت
من شب گاهان
و تو صبح من

وارسته

هرچند خاطراتم بخشی از زندگیم هستند
هرچند بلوغ عشق را هنوز در خاطراتم می بینم
اما
نمی خواهمشان
در آروزی روزی هستم که بی خاطره باشم
ذهنی پاک و خالی
بی آینه ای از گذشته
وارسته

سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۰

هواي بي او

آنجا ميشود نفس کشيد که دم نفس او باشد...
 چه در آلوده مه چه در زلال آبي...
نفس او نفس من است
منتي بر من مگذارد اين هواي بي او

یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۰

اسیر

!آنچنان در محبس دلم زمین گیرم، که آسمان را زمین می بینم
...می خواهم بگریزم از خودم
و از او
...که مرا اینچنین به خود مشغول داشته اند
را گریزی نمی یابم
!او من است و من در خودم اسیرم 

شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۹

در جستجوی خورشید نیستم

ابرها و نمناکی هوا
آسمان خالی از پرنده

خالی از خورشید

مرا به سرزنش میخوانند... که چرا دلبسته اشانم

من اینم

ابری و نمناک

    ....خورشید را دیگر جستجو نمیکنم