خسته از تصمیم شبانه
در راهی قدمی می گذارم که همه همان بود
برگشتم
نالان و پریشان و
با تصوری نامفهوم از فردایم
برگشتنم دست خودم نبود
من کشیده شده ام
تصویرم هم کشیده شد
بر خاطره ای که نمی دانم تا کی می ماند
برابری در من نبود
برگشتنم مرا بخود خواند
اما هنوز خسته راهم
هراس من از چه بود
که پشت سر را به روبرو برگزیدم؟
در راهی قدمی می گذارم که همه همان بود
برگشتم
نالان و پریشان و
با تصوری نامفهوم از فردایم
برگشتنم دست خودم نبود
من کشیده شده ام
تصویرم هم کشیده شد
بر خاطره ای که نمی دانم تا کی می ماند
برابری در من نبود
برگشتنم مرا بخود خواند
اما هنوز خسته راهم
هراس من از چه بود
که پشت سر را به روبرو برگزیدم؟