پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۰

پیله

پیله کردم در خودم
و گذاشتم مرا بریسند
 ....

و تو پیله ام را ندیدی
که چگونه بر درگاهت بسته شده بود
 و تو ندیدی که مرا بردند تا بریسند
و تو نمی بینی که جای پیله ام هنوز بر درگاهت نقشینه است
......

سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۹۰

و تو صبح من

چه ماه زیبا بود امشب
دیدمت
و تو نیز می بینی آنرا
من شبگاهان
و تو صبح من
هرگز ترا بدین پرتو
نیافته بودم
و تو همراهم بودی
تمامی راه
لبخندی زدم بر تو
که هرگز بر معشوقه ام
و تو او را خواهی گرفت
من شب گاهان
و تو صبح من

وارسته

هرچند خاطراتم بخشی از زندگیم هستند
هرچند بلوغ عشق را هنوز در خاطراتم می بینم
اما
نمی خواهمشان
در آروزی روزی هستم که بی خاطره باشم
ذهنی پاک و خالی
بی آینه ای از گذشته
وارسته