دوشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۹

درگاه

بر درگاهت نشسته بودم و منتظر

انتظاری به اندازه فصول زندگانیم

نیامدی و ندیدی خزانها ها را بر چهره ام

و ندیدی که چگونه دیدگانم را از گزند تیز و سرد برفها پاک نگه داشته بودم

و هرگز نیامدی

و من خسته از انتظار را

برای همیشه در فصل خزان جاگذاشتی

چهارشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۹

چکنم

با تو دیدم آنچه را که حسرت دیدنش را داشتم

بی تو از دست دادم آنچه را که هراس از دست دادنش را داشتم

چکنم که با تو و بی بو بودن سخت است.

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

زمانه

 .....زمانه را ببین که با من چه کرد

دلم را ببین که چه صبوری کرد

ترا ببین که نشستی و نگاره کردی آنچه را که بر من گذشت.



پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۹

رسم پرواز

چنین بود که از پروانه ها آموختی
رسم پرواز بر گلها را
از مرغ سحر
رسم شیدایی را
اما من در افق در دوردستها
هنگامه های  زمستان
 ......با خاکسترهای عشق خاموشم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من خسته با چشمانی بیدار
زمان را کشدار میکنم تا شاید ترا بیابم
/

سه‌شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۹

من چه میدانم از تو

من چه میدانم از تو که صبوری

که یادی در من خسته

در من از شبنم رسته

که قدر مشت های بسته ای

اما به وسعت صحرا

من چه میدانم از تو

مرا با بودهایت بردی

برابر ازلیت نشاندی

به قدر ماسه های نرم ساحل

تا دوردستها بردی

من چه میدانم

چنین بود!