دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۰

"I Set Fire To The Rain"

I let it fall, my heart,
And as it fell you rose to claim it
It was dark and I was over
Until you kissed my lips and you saved me

My hands, they're strong
But my knees were far too weak
To stand in your arms
Without falling to your feet

But there's a side to you
That I never knew, never knew.
All the things you'd say
They were never true, never true,
And the games you play
You would always win, always win.

[Chorus:]
But I set fire to the rain,
Watched it pour as I touched your face,
Well, it burned while I cried
'Cause I heard it screaming out your name, your name!

When I lay with you
I could stay there
Close my eyes
Feel you here forever
You and me together
Nothing is better

'Cause there's a side to you
That I never knew, never knew,
All the things you'd say,
They were never true, never true,
And the games you play
You would always win, always win.

[Chorus:]
But I set fire to the rain,
Watched it pour as I touched your face,
Well, it burned while I cried
'Cause I heard it screaming out your name, your name!

I set fire to the rain
And I threw us into the flames
Where it felt something die
'Cause I knew that that was the last time, the last time!

Sometimes I wake up by the door,
That heart you caught must be waiting for you
Even now when we're already over
I can't help myself from looking for you.

[Chorus:]
I set fire to the rain,
Watched it pour as I touched your face,
Well, it burned while I cried
'Cause I heard it screaming out your name, your name

I set fire to the rain,
And I threw us into the flames
Where it felt something die
'Cause I knew that that was the last time, the last time, oh, ohhhh!

Oh noooo
Let it burn
Oh oh ohhhh
Let it burn
Oh oh ohhhh
Let it burn
Oh oh ohhhh
Listen here!

دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۰

برگشتم

خسته از تصمیم شبانه
در راهی قدمی می گذارم که همه همان بود
برگشتم
نالان و پریشان و
با تصوری نامفهوم از فردایم
برگشتنم دست خودم نبود
من کشیده شده ام
تصویرم هم کشیده شد
بر خاطره ای که نمی دانم تا کی می ماند
برابری در من نبود
برگشتنم مرا بخود خواند
اما هنوز خسته راهم
هراس من از چه بود
که پشت سر را به روبرو برگزیدم؟

یکشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۰

چهارچوب

صورتکهای رنگی
نقس های گریزان
قلب های تپنده
و آن نگاههای داغ
همه در چهارچوبی
عبوری نا ممکن
رنجی بی پایان از دسترس خیال به ناممکن
شعفی به امتداد سرخی خورشید در افق
از بودن در آن چهارچوب
نگاره گر یکدیگر
و صبر را به التماس خواندن

پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۰

پیله

پیله کردم در خودم
و گذاشتم مرا بریسند
 ....

و تو پیله ام را ندیدی
که چگونه بر درگاهت بسته شده بود
 و تو ندیدی که مرا بردند تا بریسند
و تو نمی بینی که جای پیله ام هنوز بر درگاهت نقشینه است
......

سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۹۰

و تو صبح من

چه ماه زیبا بود امشب
دیدمت
و تو نیز می بینی آنرا
من شبگاهان
و تو صبح من
هرگز ترا بدین پرتو
نیافته بودم
و تو همراهم بودی
تمامی راه
لبخندی زدم بر تو
که هرگز بر معشوقه ام
و تو او را خواهی گرفت
من شب گاهان
و تو صبح من

وارسته

هرچند خاطراتم بخشی از زندگیم هستند
هرچند بلوغ عشق را هنوز در خاطراتم می بینم
اما
نمی خواهمشان
در آروزی روزی هستم که بی خاطره باشم
ذهنی پاک و خالی
بی آینه ای از گذشته
وارسته

سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۰

هواي بي او

آنجا ميشود نفس کشيد که دم نفس او باشد...
 چه در آلوده مه چه در زلال آبي...
نفس او نفس من است
منتي بر من مگذارد اين هواي بي او

یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۰

اسیر

!آنچنان در محبس دلم زمین گیرم، که آسمان را زمین می بینم
...می خواهم بگریزم از خودم
و از او
...که مرا اینچنین به خود مشغول داشته اند
را گریزی نمی یابم
!او من است و من در خودم اسیرم 

شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۹

در جستجوی خورشید نیستم

ابرها و نمناکی هوا
آسمان خالی از پرنده

خالی از خورشید

مرا به سرزنش میخوانند... که چرا دلبسته اشانم

من اینم

ابری و نمناک

    ....خورشید را دیگر جستجو نمیکنم