جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۳

نشستم يه فال حافظ گرفتم اين اومد:
هر چند خسته دل و ناتوان شدم
هرگه ياد روي تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهاي همت خود کامروا شدم
اي گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سايه تو بلبل باغ جهان شدم
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنين نکته دان شدم
قسمت حوالتم به خرابات ميکند
هر چند کاينچنين شدم و آنچنان شدم
آن روز بر دلم در معني گشوده شد
کز ساکنان درگه پير مغان شدم
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام مي بکام دل دوستان شدم
از آن زمان که فتنه چشمت بمن رسيد
ايمن ز شر فنته آخر زمان شدم
من پير سال و ماه نيم يار بيوفاست
بر من چو عمر ميگذرد پير از آن شدم
دوشم نويد داد عنايت که حافظا
بازآ که من بعفو گناهت ضمان شدم

......هنو هم او با ماست
......

هیچ نظری موجود نیست: